
جمعه 92/5/4 # 10:47 عصر
*حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد
محمدرضا عبدالملکیان*
*لبخندم را بسته بندی کرده ام...
برای روزی که اتفاقی تو را می بینم...
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی
*چشم هایم را می بندم و در خیابان گم میشوم
و در کافه ای روبه روی صندلی خالی...
چیزی شبیه تو سفارش می دهم
نیوشا
# نظر