
شنبه 92/7/13 # 7:44 عصر
تو با چشم هایت چکار می کنی؟
با آن دو دریچه ی رویایی
چه شوقی...
به جانم می ریزی
که از این فاصله
جهانم روشن می شود؟
صدایت چه معجزه ای دارد
که هزار سمفونیِ خوش الحان
محوِ تنها یک سلامت
سکوت می شوند؟
آن دست ها
با چه گِلی سرشته شده اند
که تمام دردهای تنِ آدمی را
به تاراج می برند؟
لبخندت به کدام آینه همانند است
که هر بار می خندی
خودم را...
اینهمه خوشبخت می بینم؟
می خواهی دوستم داشته باشی؟
باید فکر کنم!
باید فکر کنم...
کجا بندگی را تمام کردم
که خدا به خاطرم
از خیرِ با تو بودن گذشت؟
امیر ساقریچی
نیوشا
# نظر