
کم کم یاد خواهی گرفت !!!
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست …
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که حرفها قرارداد نیستند
و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند
کم کم یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند
اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد ……
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی !!
یاد می گیری که خیلی می ارزی ………………

تو با چشم هایت چکار می کنی؟
با آن دو دریچه ی رویایی
چه شوقی...
به جانم می ریزی
که از این فاصله
جهانم روشن می شود؟
صدایت چه معجزه ای دارد
که هزار سمفونیِ خوش الحان
محوِ تنها یک سلامت
سکوت می شوند؟
آن دست ها
با چه گِلی سرشته شده اند
که تمام دردهای تنِ آدمی را
به تاراج می برند؟
لبخندت به کدام آینه همانند است
که هر بار می خندی
خودم را...
اینهمه خوشبخت می بینم؟
می خواهی دوستم داشته باشی؟
باید فکر کنم!
باید فکر کنم...
کجا بندگی را تمام کردم
که خدا به خاطرم
از خیرِ با تو بودن گذشت؟
امیر ساقریچی